اسپنتان

ساخت وبلاگ
خاله زنکها برا دیدن مادر امده بودند.بچه های کوچکشان خانه را روی سرشان گذاشته بودند.معلوم نبود به ملاقات مریض امده بودند یا گذرشان به مهدکودک افتاده بود?زود پذیرایی شان کرده بودم تا زود بروند ولی انها اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 153 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

بعد از مدتها فرصتی پیش امده و به خانه دوستم رفته بودم.دو خواهر و سه دخترش هم در خانه بودند.دختران با لباس زیبا و رنگینشان جلب توجه میکردند.در لابلای گفتگو با دوستم دلم سخت گرفت و حواسم به حرفهایش نبود."چرا من خواهر یا دختری ندارم که لباس رنگین محلی بپوشد و موهایش را مدل بدهد?"و هزاران پرسش و سرزنش دیگر که در مغزم جولان میداد و راه نفسم را بند می اورد.گفتگو،پذیرایی و خوش و بشها تمام شد و من به خانه برگشتم.خدا را هزار بار بابت نعمتهایش شکر گفتم اما هنوز دلم گرفته است و دستم نمی رسد.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

گاهی ادمیزاد احساس میکند که تافته جدا بافته است در حالیکه احساسش غلط است.من سالها چنین احساسی داشتم و وقتی به حکم رسم ازدواج کردم فهمیدم که حسم غلط است.من هم یک دختر عامی بلوچ بودم که راه دیگر دختران اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

شب گذشته و به سحر رسیده ام.حس گنگ مرگ حکمفرماست.طوطی وار به رکوع و سجود می روم و از نماز چیزی نمی فهمم.از غلتک نقد رد شده ام و حواسم پرت له شدنم است.بزرگان گفته اند که من مرده ام یا کرموار زندگی می کنم.برای زنده شدن باید که پروانه شوم.نقدشان را نمی پذیرم و بابت نپذیرفتنم طرد میشوم.جای مخوفش انجاست که از ان نقد و تنبیه عبرت نمی گیرم و همچنان به این دل مردگی و پیله درونم دل بسته ام و نمی خواهم تکانی به خود و ایمانم بدهم.

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

نمی دانم چه چیز وادارم کرده بود اما بعد از مدتها تیپ با کلاسی برا خودم ساخته و به جشن تولدی رفته بودم.در مجلس مثل گوسفندی که راه گم کرده بودم.سنگینی نگاه دو تا از زنها را به خوبی روی خودم حس میکردم.از اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

یک پسربچه کوچیک است که خوب را از بد تشخیص نمی دهد.نمی دانم سر چه چیز اما پسرم از دستش عاصی میشود و می رود.پسر کوچک فحش رکیک می دهد که به من برمیگردد.این قصه از دیرباز سر دراز دارد که در دعوای پسران ،م اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 158 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

بعد از مادر نمی دانم چندمین نفر بود که مرا با ایده ال ذهنش مقایسه میکرد.گفت"چرا تو شبیه فلانی نیستی?"من که در خود هیچ نقصانی نمی دیدم و از خود متشکر بودم گفتم"چون من دختر پدر و مادرم هستم و فلانی دختر اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

کارهای خانه را انجام داده و به وقت استراحت از درد در خود مچاله شده بودم.تازه یادم امده بود که چقدر درد دارم.روی مبل لم داده و کتاب میخواندم تا درد پریود از یادم برود و در ضمن كتاب خواندن نگاهی به عقرب اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

انقدر قلیان گراکو کشیده بود که چشمش خمار بود.خود را میان چادر سیاه اسلامی اش پیچیده بود.قلیان می کشید و دودش را هوا میکرد.من رو به رویش نشسته بودم و محو تماشای درد ان زنها بودم.قلیان چه دردی از انها ر اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 154 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56

سحر شده و خواب به چشمم نمی اید.سکوت مطلق حاکم است.حتی صدای ماشینهای دوهزار سر جاده که به سوی مرز می تازند هم قطع شده است.فقط صدای چرخش پنکه سقفی سکوت شب را شکسته است.پیشترها وقتی مرد خانه به سیاحت ملکها می رفت.با رفتنش ترسی رقت بار در قلبم می نشست که با کوچکترین صدایی به لرزه در می امد.نمی دانم چه تحولی در من به وجود امده که ترسم ریخته و رنگ بی خیالی گرفته است.شاید این هم قسمتی از سیر پیرشدن است

اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 154 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56